؛فرمانده انتظامی شهرستان اصفهان گفت: «نیروی انتظامی با دوچرخهسواران بانو در سطح شهر تحت عنوان بدحجابی به صورت ارشاد و تذکر برخورد میکند.»؛
چند روز پس از اعلام نگرانی نشریه «عبرتهای عاشورا» درمورد وضعیت ایستگاههای دوچرخه سواری در سطح شهر اصفهان و ابراز تاسف از دوچرخه سواری زنان و دختران، مدیران شهری اصفهان با اعمال ممنوعیت تحویل دوچرخه به بانوان، نسبت به این ابراز نگرانیها پاسخ مثبت دادند و با نصب اطلاعیهای در ایستگاههای دوچرخه سواری تاکید کردند: « به منظور حفظ و رعایت شئونات اسلامی از تحویل دوچرخه به بانوان محترم معذوریم ». گفتنی است که چند روز پیش نشریه عبرتهای عاشورا در مطلبی با عنوان «بی توجهی به نظر علماء، چرا؟!نوشته بود:
« افتتاح یک ایستگاه دوچرخهسواری توسط شهرداری در محوطه میدان امام (ره) باعث شده است که برخی از توریستهای خارجی، مسافران داخلی، و حتی خانواده های حاضر در میدان، اقدام به دریافت دوچرخه از این ایستگاه و قرار دادن آن در اختیار زن و دختران همراه خود نموده و از این منظر، صحنه های بسیار نگران کننده و ناهنجاری را در این میدان مقدس به وجود آورده است. در این مسیر، متاسفانه تذکرات قبلی علما و دلسوزان به مسئولان ذیربط در مورد عدم جواز شرعی و قانونی دوچرخه سواری بانوان، نه تنها ثمری نداشته بلکه با افتتاح این ایستگاه در میدان امام ( ره ) زمینه ای جدی برای این عمل خلاف شرع و عرف، به وجود آمده است. اکنون مسئولان محترم شهرداری باید پاسخ دهند که در کنار افتتاح این ایستگاه ها، چه تمهیدی برای جلوگیری از سوء استفاده ها و استفاده زنان و دختران اندیشیدهاند و چرا نسبت به مخالفت علماء و مردم متدین بی توجهند. به نظر میرسد، جمع آوری سریع این ایستگاه در میدان امام ( ره ) و عدم تکرار چنین مواردی، از اولویت های است که مسئولان شهرداری باید به آن توجه کنند».
؛کلمه اولویتهای شهرداری در این متن بیش از هر چیز تصویر کودکان کار وکارتن خوابهاو...توی ذهنم مجسم کرد;بدبه حال ما که اولویتهارو فراموش کردیم...
این مقررات نه تنها در ایستگاه دوچرخه سواری میدان نقش جهان بلکه در سایر ایستگاههای سطح شهر نیز اعمال شده است.
احکام آقایان اخلاق را در خصوص دوچرخه سواری بانوان در ذهن مرور میکنم:
سیستانی: باید مصالح عمومی و عفت عمومی را رعایت کرد.
بهجت: مشتمل بر مفسده است اجتناب شود.
تبریزی: در معرض دید عمومی که جلب نظر می کند یا خلاف عفت است جایز نیست.
.
.
.
اونقدر عصبی ام که توانایی تحلیل رو از دست دادم.کاش یکی رابطه مفسده و دوچرخه رو واسم روشن میکرد!!!
شایعهای که پارسال پیچیده بود امسال درست از کار درآمد. پارسال میگفتند که ربّنا پخش نخواهد شد که شد ولی نه مثل سابق؛ یعنی کمتر و گاهی فقط از یکی از شبکهها پخش میشد. این را که میگویم بزرگ کردن یک نکتهی کوچک نیست، محمّدرضا شجریان بزرگترین چهرهی زندهی موسیقی ما و یکی از سرآمدان عرصهی فرهنگ معاصر است که هنر والا به اضافهی منش و شیوهی زندگی همراه با اعتدالش به وی جایگاهی منحصر به فرد نزد نخبگان و مردم بخشیده است.
همین اعتدال مدخل خوبی برای نگاه به موضوع است. او جایی تعریف میکرد که همراه با دخترش و یکی از مسؤولان فرهنگی سابق در یکی از رودهای اروپا به قایقسواری پرداخت، قایق باریک بود و مهارش دقّت زیادی میطلبید. شجریان و فرزندش در یک قایق و آن مسؤول و همراهش نیز در قایق دیگر. تا رسیدن به مقصد، قایق همسفرانش بارها در آب واژگون شد ولی او توانست بدون خیس شدن به مقصد برسد. آن مسؤول پس از رسیدن به مقصد به وی گفت که حالا توانستم راز ماندگاری و موفّقیّت تو را دریابم و آن هم این توانایی در داشتن اعتدال در زندگی است، چیزی که بسیاری از آن محرومند. در ابتدای غائلهی انتخابات او نیز مانند همیشه از عرصهی سیاست فراری بود و کاری به جناحهای سیاسی نداشت امّا وقتی راهپیماییهای عظیم خرداد راه افتاد، به این تشخیص رسید که این بار بحث این حزب و آن حزب نیست و گروهی که از دید وی و بسیاری دیگر میشد نام «مردم» بر آنان گذاشت به میدان آمدهاند این چنین بود که به میان آنها آمد و آهنگی برای آنان خواند که سرود سبز اعتراض ایران شد.
او به این نتیجه رسید که در آن غوغا جانب معترضان را بگیرد و گرفت و پای آن هم در گفتگوهای بعدی ایستاد. چه چیز به او این جسارت را بخشید که چنین کند؟ وابسته نبودن چه از لحاظ مالی و چه حرفهای به حاکمان شاید مهمترین دلیل است که وی را بی هیچ نگرانی از عواقب تصمیمها و سخنهایش به این کار وامیدارد، طبعاً کسی که به هر طریقی وابستگی فکری، مالی، شغلی و جز آن به یک شخص یا نظام داشته باشد، نمیتواند آن چنان که باید ضدّ آن کس یا ساختار اعتراض کند.
فقط او نیست، امثال سراجها هم که با مشکل مواجه میشوند که نه به دلیل فتوای فلانی دربارهی موسیقی بلکه به دلیل حضور درچنین مجالسی است. او و کسانی مانند او به درستی دانستهاند که الآن هنگامهی آزمایش و امتحان است و صراحت و قاطعیّت میطلبد؛ در عجبم از کسانی که میپندارند با یکی به میخ و یکی به نعل زدن و ادای میانهروی و اعتدال در آوردن هم حاشیهی امنیّتی برای خود فراهم میکنند، هم آبرویی برای خود میخرند؛ آنان زمانی پی به اشتباه محاسبهی خود- با تمامی معانی مثبت و منفی این واژه- میبرند که حتماً خیلی دیر خواهد بود.
سه روز از ماه رمضان گذشت و صدای شجریان از هیچ شبکهای شنیده نشد. صدای شجریان مایهی اعتبار صداوسیمای فرقهایست، نه عکس آن. آنان با رویکرد آشنای طرد مخالف، خود را بیش از پیش تنها و رسانهی خویش را کممایه میکنند. از شما چه پنهان از پخش آن از این رسانه اصلاً راضی نبودم و چه خوب که حالا خود چنین کردهاند که در حقیقت تا همین حالا هم بابت پخش بیمجوّز صدای او به او خیلی بدهکارند. یک پیامد دیگر این قضیّه این است که صدای محمّدرضا شجریان از این پس به یکی دیگر از خطّ قرمزهایی بدل میشود که دیگران را به شکستن خود دعوت میکند؛ تا دیروز پخش ربّنای او در فضای عمومی معنای خاصّی نداشت ولی از امروز چرا.
وقتی به عکس جعفر پناهی پس از آزادی نگاه می کنم، همان که سه رخ همسرش را در کنار نیمرخ او می بینیم، یک چیز برای من آشکار می شود: طبقه متوسط ایران در یک سال گذشته از قید و بند تظاهر مسالمت جویانهای که نسبت به رعایت ارزشهای نظام اسلامگرا داشته رها شده است. سابقه ندارد که در سی سال گذشته ما عکس همسر یک چهره عمومی جامعه خود را بی حجاب ببینیم؛ یعنی همانطور که هست بی رعایت ظواهر اجبارشده.
وقتی عکس آزاد و بانشاط فاطمه معتمد آریا را در جشنواره کن میبینم حس میکنم او همان حسی را دارد که همسر جعفر پناهی دارد. کمی پیش از او گلشیفته از این تظاهر خود را رها کرده بود. آخرین باری که او را متظاهر به نشانههای اجباری نظام دیدیم در کنفرانس خبری فیلم «به خاطر الی» در جشنواره فیلم برلین بود که روسری سرش کرده بود به این امید که فیلم با بهانه جویی در باره حجاب هنرپیشگانش از اکران در ایران محروم نشود. .
رها شدن بی بازگشت
به نظرم آنچه دستاورد بزرگ طبقه متوسط ایران در یک سال گذشته بوده است رها شدن یکباره و بی بازگشت و خداحافظی با ارزشهای اجبارشده نظام حاکم است. و این را بیش از همه و آشکارتر از همه، زنان نشان دادهاند.
سال گذشته سال هولناکی بود اما کسی آن را به عنوان سال هول ثبت نکرده و فرایاد نمی آورد. برعکس سال شکست هول بود. سالی بود که هول با همه ابهت خود به میدان آمد تا شکست بخورد. سال پایان سی سال ستم بود. سال پایان سازگاری با نوآمدگانی بود که امید می رفت دیر و زود تغییر کنند. اما هر چه گذشت هسته سخت تر آن سرسخت تر شد و روی به حذف دیگران آورد.
زن خانه / زن خیابان
یک سال گذشته باعث شد طبقه متوسط ایران یکبار دیگر متولد شود؛ خود را چونان یک گروه بزرگ و همبسته اجتماعی به جا آورد و ارزشهای خود را با صدای بلند فریاد کند: رای من کو؟ یعنی من هستم و نمی توانی مرا نادیده بگیری. دیگر نمی توانی.
دختران و زنان ایرانی در سال گذشته به نحوی شگفت انگیز به پیشگامان رهایی تبدیل شدند. دخترانی که در خیابان دوشادوش پسران و مردان و دوستان و همسران و برادران خود اعتراض کردند درگیر شدند کتک خوردند زندان رفتند، نشانه تحول مهمی در ایران اند. در مقابل آنها کسانی ایستاده اند که فکر می کنند اگر ایران زنان اش را به خانه برگرداند و از الگوی عربستان پیروی کند مسائل بسیاری حل می شود..این دو نوع نگاه است که تاریخ دوازده ماه گذشته را به عنوان اوج یک تقابل سی ساله رقم زده است.
.صمیمیت به جای سوء ظن
این هنر اشتراک هنر بزرگ سال گذشته بوده است. این شبکههای اجتماعی این فیسبوک و گوگل خوان و وبلاگها و وبسایتهای رنگارنگ و این حمایتها و نشستها برای فریاد کردن درد مشترک، یک درد مزمن شده دیگر ما را هم چاره کرده است. جامعه ایران تا همین سالهای اخیر جامعهای بی مرکز شده بود. فشار سخت و همه جانبه نظام . همه را ذره ذره و فرد و فرد کرده بود. هر کسی سر به لاک خود برده بود. این جامعه بی مرکز در سال گذشته دوباره همبسته شد. مرکزیت یافت. و این مرکزیت جدید هیچ ربطی به سانترالیسم دموکراتیک که در اوایل انقلاب در شماری از گروههای سیاسی تبلیغ می شد نداشت. این مرکزیتی بی مرکز بود. هم بود و هم نبود. این شیوه تازه در یافتن یکدیگر و قرار گذاشتن با کسان نادیده بسیار، جامعه ایرانی را به یک شبکه بزرگ خانوادگی تبدیل کرد. همه هم را می شناختند ولو یکدیگر را ندیده بودند. صمیمیت اجتماعی دستاورد بزرگی بود در جامعهای که سی سال در ان سوء ظن دمیده شده است
مردمی که به رای عمومی تسلیم می شوند / نمی شوند
در سال پار رمز معماهای بسیار گشوده شد. معلوم شد این مردم که نظام مدعی آن است، نماینده همه مردم نیست. این آگاهی به دست آمد که مردمی که گوش به نظام سپرده اند همان مردمی نیستند که دنبال رای خود می گردند. بعد از سی سال سرکوب، گروههای نوگرا و ترقیخواه جامعه ایران با این حقیقت روبرو شدند که دیگر تعلقی به «نظام» ندارند، زیرا این نظام تعهدی به آنها ندارد و متعلق به مردم دیگری است؛ مردمی که در اقلیت اند اما در قدرت ریشه دارند و قرار ندارند به رای عمومی تسلیم شوند. مردمی که با اتوبوس و تحت الحمایه جمع میشوند و گردهماییهای سازماندهی شده دولتی را رنگ میدهند در مقابل مردمی که بی رسانه فراگیر قرار و مدار میگذارند و در عین خطر خودجوش جمع میشوند. آن مردم به حذف این مردم می اندیشند و این مردم به جامعه ای که همه مردم در آن سهم و نقش داشته باشند.
پایان عقل مشترک، ظهور ضدعقل
در سال گذشته ما بتدریج فراگرفتیم که دیگر از رفتار ضدعقلانی نظام تعجب نکنیم. دریافتیم که ما و آنها ارزش مشترکی نداریم. زبان مشترکی هم نداریم. و ناچار عقل مشترکی هم میان ما نیست. پس آنچه نخبگان آنها میکنند و در پیروان خود میدمند یکسره با معیارهای عقل ما ضدیت دارد. و این را ایشان، دیگر انکار هم نمیکنند.آنها خود را به عنوان «ضد ما» که به دنبال امر مدرن و آینده ای نو هستیم تعریف کردهاند. آنها از اساس خود را به عنوان ضدعقل ما، ضدعقل مدرن، تعریف کرده اند و بدان مباهی اند. پس هر چه میگویند به دهان ما مزه نمیدهد و هر چه میکنند از چشم ما بی ریخت و بی اندام است. منحط است. .چه مدیریت و دیپلماسی شان. زبان رسانه ای شان. تصمیم های کلان فرهنگی و آموزشی شان. نحوه پول خرج کردن شان. و هر چیز و همه چیزشان. حتی وقتی از غزه و لبنان حرف میزنند زبان شان منحط است. زیرا انحطاط همان پشت کردن به ارزشهای طبقه متوسط ایران است. پشت کردن به مدرنیته است. خط فارق ما مذهب و کفر نیست. غزه و لبنان نیست. خط فارق ما گشودگی به جهان نو در مقابل دشمنی با جهان نو است.
حاشیهای که متن را گروگان می خواهد
رهبر سبزها بارها گفته است که مساله اصلی «آگاهی» است. آنچه ما به دست آوردیم آگاهی دردناکی بود اما همزمان شیرین و شورانگیز. ما فرصت یافتیم که با ارزشهامان زندگی کنیم و ارزش زندگی کردن را یادآوری کنیم. ما فرق خود را با آنها که ما را ساقط از زندگی می خواهند و به آسانی ما را با دهها برچسب از شمار مردم ایرانی کنار می گذارند، اکنون بهتر از هر زمان دیگری در سی سال گذشته و در یک صد سال گذشته می دانیم. . کسی که پشت به دنیای مدرن و دستاوردهای آن کرده باشد تنها می تواند در حاشیه زندگی کند در پناه همان امر مدرن. اما متن نمیتواند باشد.
بیرون آمدن از انحطاط سی ساله
ایران، گذشته از روسیه، بزرگترین جمعیت شهرنشین را در منطقه دارد و از این جمعیت بیشترین شمار روزنامه نگار و فعال سیاسی و حقوق بشری و دانشجو و فیلمساز و نویسنده و وبلاگ نویس راهی زندان و تبعید شده است. ایران زندان طبقه متوسط است. کافی است که به کولونیهایی که از آوارگان و مهاجران ایرانی در مالزی و دوبی و تورنتو در همین ده ساله اخیر شکل گرفته نظر کنیم تا بدانیم نظام در ایران با چه کسانی دشمنی میکند.
طبقه متوسط هنوز در حال تحول و تحصیل آگاهی است. این تحول در جهت احیا و پالایش ارزشهای طبقه متوسط شهرنشین است. با این حساب سال گذشته مقدمه بیرون آمدن ما از انحطاطی است که در سی سال گذشته شاهد آن بوده ایم. هرقدر قهرمانان شهروندمداری ایرانی برای سربلندی این ارزشها و همراه کردن مخالفان تلاش کردند مافیای قدرت در سرکوب آن کوشیدند. اما هر چه در ظاهر قدرتمندتر به نظر آمدند در عمل بیشتر ضعیف شدند تا دیگر چیزی جز زور و تزویر و زبان یاوه گویی و چماق پرونده سازی برایشان نماند. یعنی همان که از آن 22 خرداد تا این 22 خرداد دیده ایم.
فتح سبز باغ
طبقه متوسط ایران در سال گذشته خود را به عنوان طبقه پیشرو و آینده دار ایران نشان داد. این طبقه در طی یک سال، آینده صدساله ایران را بازخرید و چشم اندازی را ایجاد کرد که در آن بتوان به ایرانی آباد و مدرن و آزاد و صلح طلب و پذیرفته در جهان فکر کرد. جهان همین را در جنبش سبز ایرانیان دید که در کنار آن ایستاد. جنبش سبز جنبشی تحول خواه و جهانگرا ست. یک سال گذشته توانست ایران را از بی آیندگی نجات دهد و رویای تازهای برای ایرانیان رقم زند. مردمی که رویا داشته باشند ان را به دست خواهند آورد.ما سرانجام از پس سی سال، «حقیقت را در باغچه پیدا کردیم.»
سخن از پچ پچ ترسانی در ظلمت نیست
سخن از روزست و پنجره های باز
و هوای تازه
و اجاقی که در آن اشیا بیهده می سوزند
و زمینی که ز کشتی دیگر بارور است
در اوضاع فعلی مملکتمان "ایران عزیز" همه انتقاد میکنندو ابراز انزجار.
اینکه انتقادات چقدر به حق وتا چه اندازه برحق است شایددرحیطه تشخیص ما نباشد شاید هم باشد.
هدف من هم از نوشتن این پست ابراز انتقاد است.اما در حقیقت خودم هم نمیدانم که طرف نقدشده من چه کسانی میتوانندباشند:روشنفکران(که امروز هرکس به ظن خودازاین واژه برداشتی دارد)_دانشگاهیان_رسانه هاویاسیاستمداران ویاهرکس دیگری.
فکر میکنم بزرگترین معضل امروز ایران مجهول ماندن مجهول غامضی است تحت عنوان "متن مردم".چنانکه دکترشریعتی دروصیت نامه اش به نسل جوان به آن اشاره کرده است:
"نخستین رسالت ما کشف بزرگترین مجهولی است که از آن کمترین خبری نداریم و آن متن مردم است وپیش از آنکه به هرمکتبی بگرویم بایدزبانی برای حرف زدن بامردم بیاموزیم واکنون گنگیم.ماازآغازپیدایشمان زبان آنهاراازیادبرده ایم واین بیگانگی قبرستان همه آرزوهای ماوعبث کننده همه تلاشهای ماست."
پس فراموش نکنیم برای توزیع میوه ممنوعه آگاهی بایدابتداشیوه بیان آنرابیاموزیم.......
ـ واژهی «آریا» به معنای «نجیب و شریف و آزاده و دوست» است .
ـ قوم «آریایی» یا به تعبیری دیگر «هندوایرانی»که شاخهی شرقی قوم بزرگیست به نام «هندواروپایی»بامهاجرت به سوی جلگهی سند و غرب آسیا (آناتولی، زاگرس و میانْرودان) در پیوند با اقوام بومی آسیایی مانند کاسیها و هیتیها، توانستند دولتهای نیرومند و تمدنهای درخشانی را در آن مناطق پدید آورند.«ماد»ها و «پارس»ها دو گروه اصلی از این اقوام مهاجر آریایی بودند که در غرب و جنوبغرب نجد ایران حکومت و تمدن خویش را بنیان نهادند.
ـ در متون کهن و نو زرتشتی، نام میهن باستانی زرتشت و خاستگاه و سرزمین مقدس و اجدادی آریاییان (ایرانیان) «ایرانویج» دانسته شده است.
مطالبی که بالا به انها اشاره کردم اطلاعاتی است که همه انها را خوب میدانیم.اما هدف من اموزش نیست بلکه یادآوری است.
یاداوری قدمت ارزشمند ایران و قوم اریایی
یاداوری اینکه در چند سال اخیر، گروهی از نویسندگان تجزیهطلب، به منظور «اثبات موجودیت خود از طریق نفی هویت دیگران»، به ردّ و انکار قومیت «آریایی» روی آوردهاند. اما تکاپوی باطل و بیارزش این عده کاملاً بینتیجه است چرا که انبوهی از اسناد و مدارک پیوستهی تاریخی به موجودیت تمام عیار قومی به نام «آریایی» تأکید و تصریح میکند.
ویاداوری اینکه اینجاوطن ماست.جایگاه تحقق آرزوهایمان.
یادمان باشد که امروز بیش از هر زمان دیگری ایران نیاز به فداکاری تلاش و نجات داردواین مطلوب تنها با تلاش من وتو محقق خواهد شد ای یاردبستانی.....