فریاد سهم من است...

سکوت کردم واژه هابه من سیلی زدند!

فریاد سهم من است...

سکوت کردم واژه هابه من سیلی زدند!

۲۱فروردین:مرگ زاپاتا

بسیاری از ما ایرانیها امیلیانو زاپاتا رابه خاطر فیلمی میشناسیم که درباره زندگی اوساخته شده ونامش ؛زنده باد زاپاتا؛است. 

اویکی از انقلابیون معروف جهان است که در اوایل قرن بیستم برعلیه دیکتاتوری دیازدرمکزیک قیام کرداما سرانجام مثل بسیاری از افرادانقلابی به خاطر خیانت یارانش در دام افتاد وکشته شد. 

 

زاپاتا در سال ۱۹۱۹زمانی چشم از جهان فرو بست که تنها ۴۰ سال داشت.زاپاتا بر ضدنظام دیکتاتوری وفساداداری وقضایی  به پاخاست وکوشیدتاحقوق از دست رفته مردم رابه آنها یادآوری کندوطومارفسادوظلم رادرهم پیچد. 

 

زاپاتا عضوانتخابی انجمن یک روستا بودوزمانی که دید دولت به پیشنهادهای انجمن اعتنا نمیکند دست به مبارزه مسلحانه زدواعلام کرد که مبارزه مسلحانه بادولتی که به حقوق مردم توجهی ندارد منطقی است.رادیکال شدن روزافزون زاپاتاوترس ازفراگیرشدن افکاراو وقوع انقلابهایی چون انقلاب روسیه باعث شدکه نقشه توطیه قتل اوطرح شود.طبق این نقشه یکی از افسران ارشد ارتش مکزیک اعلام تمایل کرده بود که به زاپاتا بپیوندد.سپس زاپاتا را دعوت کردند که بااین فردمذاکره کندوازشرایط او آگاه شودکه هنگام نزدیک شدن زاپاتا به محل مذاکره اورا به گلوله بستند 

.

درباره تاثیردرادبیات

مدتی طولانی درگیر مسیله تاثیرپذیری ومتعلقات آن بودم.به طوری که به دغدغه ای نگران کننده برایم بدل شده بودوالبته همچنان هست...شایددلیلش این است که همواره به دنبال انسانهای بادیدگاههای خاص دراطرافم میگردم وسعیم برآن است که وقتم راصرف شنیدن دیدگاههایشان کنم والبته این امراخیرا درمن داغترشده است.بطوری که احساس میکنم دچار نوعی آشفتگی درافکارشده ام ویک خلوت را_ولو کوتاه_ لازم میدانم.بگذریم... 

 

 این پست خلاصه ای است از مقاله "درباره تاثیردرادبیات" که آندره ژید درمجمع libre esthetique بروکسل درقالب یک سخنرانی به آن پرداخته بود. واما آندره ژید ...  

 

احتمالااکثرشمااین نویسنده بزرگ رابااثرماندگارش "مایده های زمینی"میشناسیداما کسی که میخواهد ژیدرابشناسدبایددردرجه اول یادداشتهای اورابخواندکه ژیدواقعی راباچهره نگران- تردیدهاومجموعه فراراندیشه هایش درخلال صفحات آن پیداکند.درهردورانی هرسرنوشتی که آثاراوپیداکندشخصیت اوفراموش نخواهدشد. 

 

 اودرابتدای این مقاله مدح "متاثر" را میگویدوسپس مدح "تاثیر" را. دلیل این تقدم"متاثر"را اینگونه بیان میکند که "مردبزرگ(که آنرا" موثر"مینامد) اگربخواهدبی آنکه درکسی تاثیرکندآثارخودرابه وجودبیاورد چون ازنتیجه اندیشه های خودآگاه نیست نمیتواندصاحب فکرقاطعیشود." وسخن گفتن راجع به تاثیرات اشخاص رامشکلترین شکل سخن گفتن میداند چرا که معتقداست اینها تاثیراتی است که معمولا مقابلشان مقاومت میکنیم ویامدعی هستیم که مقاومت میکنیم! ودریک عبارت کوتاه تاکید میکند که تاثیرات هرچه عده شان کمترباشدقویترندو به عنوان مثال میگوید:" اگرهیچ وسیله ای برای منصرف ساختن خودمان ازبدی هوانداشته باشیم کوچکترین رگبارهابه شدت ناراحتمان میکند." 

 

 درادامه تاثیررابه دونوع دسته جمعی وخصوصی طبقه بندی میکندومعتقداست که نوع اول فردرابه صورت نمونه ای از اجتماع پایین می آوردونوع دوم فردرادرصف مقابل جامعه قرار میدهد. اودریک حالت جامعتر تاثیرات رانسبی میداندومیگوید : " آنهارابه انواع آینه میتوان تشبیه کرد که نه چهره مارادقیقا و آنطورکه هست بلکه آن صورت مخفی مارانشان میدهد.هانری دورنیه میگفت : (آن برادردرونی که تو هنوز نیستی. ) من آنرا میتوانم کاملابا شاهزاده یکی از نمایشنامه های مترلینگ تطبیق کنم که آمده است شاهزاده خانم ها رابیدار کند.چه بسا شاهزاده خانم های خفته ای که در درون ما هستند که ازوجودشان بی خبریم ومنتظرندکه یک تکان یک صدا یا یک کلمه بیدارشان سازد." درچندین جا به این مهم اشاره میکند که تاثیر چیزی را نمی آفریند بلکه بیدارمیسازد.  

 

وسپس به حساسترین نکته مطلب میرسد که همان "تاثیرات انسانی" است.واینچنین ادامه میدهد : "تاکنون تاثیردرنظرما وسیله ای برای غنای شخصی جلوه میکرد.امادراینجا انسان حالت دفاعی به خود میگیردو میترسدواز آن پرهیز میکند (به خصوص در عصرما)دراینجا تاثیر چیز شومی شمرده میشود و آنرانوعی سوئ قصدبرضدخودمان ونوعی جنایت در قبال شخصیتمان میشماریم. زیرابه خصوص دراین روزها بی آنکه "مسلک انفرادی"داشته باشیم هرکداممان ادعای "شخصیت" میکنیم. به محض اینکه این شخصیت کمی متزلزل شود به محض اینکه درنظرخودمان یا دیگران کمی بی ثبات وضعیف جلوه کند ترس از دست دادن آن بر ما مسلط میشود وواقعی ترین شادیهای زندگی را برهم میزند. ترس از دست دادن شخصیت!"  

 

وسپس اشاره میکند که عده ای نمیخواهند آثار دیگران را بخوانندچرا که میترسند تحت تاثیر قرار گیرند وانتقاد میکند که : "تصدیق میفرمایید که انسان بایدبه درجه عالی ونهایی کمال رسیده باشد تا خیال کند که اگرتغییر کندخراب خواهد شد." (دیگراین شما وتعریف شما از کمال...!) 

 

 ژید کسانی را که ازتاثیرها میترسندوخودراازآنها میرهانندبطورضمنی معترفان به فقر روحی میخواندومیگوید که هیچ چیز تازه ای نیست که بر آنهاکشف شودزیرا که آنان با هیچ چیزی گه آنان را به کشف رهبری کندحاضربه همراهی نیستند. بعدازبرشمردن نام بزرگانی که تاثیرات درزندگیشان تحول آفریدنظیرگوته چنین میگوید :"پس اگربزرگان با شوق وولع به جستجوی تاثیرات برمیخیزند از اینروست که از غنای روح خویش آگاهند. از احساس وادراکی که به طورمداوم در وجودشان هست آکنده اند وشادمانه در انتظار شکفتگی های تازه خویش به سر میبرندو برعکس آنان که از این منبع محرومند دچار این ترسند که مبادا این کلام اندوهبار انجیل روزی درباره شان تحقق یابد"(به کسی خواهند داد که داردو از آنکه ندارد هر آنچه را هم در دست داردخواهند گرفت!" وبازدراینجا زندگی با ضعیفان بیرحم است_آیادلیلی برای فرار از تاثیرات هست؟ "  

 

ادامه میدهد وازپیدایش مکتبها میگوید وبه جدایی ناپذیربودن "تاثیر " و"آثار"ومسیولیت مردان بزرگ میپردازد ودرنهایت ابراز خرسندی میکندچنانچه توانسته باشد افکاری را در مخاطب "بیدارکند" ولو متضاد با عقایدخودش و آنرا "تاثیر از راه عکس العمل" مینامد. 

 

 چنانچه علاقه مند به مطالعه این مقاله هستید به کتاب "بهانه ها وبهانه های تازه" ژید رجوع کنید . .

یک

سال بد

سال باد

سال اشک

سال شک

سال روزهای دراز و استقامت های کم

سالی که غرور گدائی کرد

سال پست

سال درد

سال عزا

سال اشک پوری

سال خون مرتضا(بهتربودبگه ندا!)

سال کبیسه

دو

زندگی دام نیست

عشق دام نیست

حتی مرگ دام نیست

چرا که یاران گمشده آزادند

آزاد و پاک

سه

من عشقم را در سال بد یافتم

که می گوید« مأیوس نباش » ؟

من امیدم را در یأس یافتم

مهتابم را در شب

عشقم را در سال بد یافتم

و هنگامی که داشتم خاکستر می شدم

گُر گرفتم

زندگی با من کینه داشت

من به زندگی لبخند زدم،

خاک با من دشمن بود

من بر خاک خفتم،

چرا که زندگی، سیاهی نیست

چرا که خاک، خوب است

من بد بودم اما بدی نبودم

از بدی گریختم

و دنیا مرا نفرین کرد

و سال بد در رسید

سال اشک پوری، سال خون مرتضا

سال تاریکی

و من ستاره ام را یافتم من خوبی را یافتم

به خوبی رسیدم

و شکوفه کردم

تو خوبی

و این همۀ اعتراف هاست

من راست گفته ام و گریسته ام

و این بار راست می گویم تا بخندم

زیرا آخرین اشک من نخستین لبخندم بود

چهار

تو خوبی

و من بدی نبودم

تو را شناختم تو را یافتم تو را دریافتم و همۀ حرف هایم شعر شد سبک شد

عقده هایم شعر شد همۀ سنگینی ها شعر شد

بدی شعر شد سنگ شعر شد علف شعر شد دشمنی شعر شد

همه شعرها خوبی شد

آسمان نغمه اش را خواند مرغ نغمه اش را خواند آب نغمه اش را خواند

 به تو گفتم :گنجشک کوچک من باش تا در بهار تو من درختی پر شکوفه شوم.

و برف آب شد شکوفه رقصید آفتاب درآمد

» .

من به خوبی ها نگاه کردم و عوض شدم

من به خوبی ها نگاه کردم

چرا که توخوبی و این همه اقرارهاست، بزرگترین اقرارهاست

من به اقرارهایم نگاه کردم

سال بد رفت و من زنده شدم

تو لبخند زدی و من برخاستم

پنج

دلم می خواهد خوب باشم

دلم می خواهد تو باشم برای همین راست می گویم

نگاه کن

با من بمان

(شاملو) 

پی نوشت:بیشتربه خاطربنداولش دوسش دارم ولی ازاونجایی که میخواستم به شاعرخیانت نشه کل شعرروآوردم.البته سایربندهاهم یه جورایی صادقه!