فریاد سهم من است...

سکوت کردم واژه هابه من سیلی زدند!

فریاد سهم من است...

سکوت کردم واژه هابه من سیلی زدند!

تساوی

معلم پای تخته داد می زد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گردپنهان بود
ولی آخر کلاسی ها
لواشک بین خود تقسیم می کردند
وان یکی در گوشه ای دیگر جوانان را ورق می زد
برای آنکه بی خود های و هو می کرد و با آن شور بی پایان
تساوی های جبری رانشان می داد
خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک
غمگین بود
تساوی را چنین بنوشت
یک با یک برابر هست
از میان جمع شاگردان یکی برخاست
همیشه یک نفر باید به پا خیزد
به آرامی سخن سر داد
تساوی اشتباهی فاحش و محض است
معلم
مات بر جا ماند
و او پرسید
گر یک فرد انسان واحد یک بود ایا باز
یک با یک برابر بود
سکوت مدهوشی بود و سئوالی سخت
معلم خشمگین فریاد زد
آری برابر بود
و او با پوزخندی گفت
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آن که زور و زر به دامن داشت بالا بود
وانکه قلبی پک و دستی فاقد زر داشت
پایین بود
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آن که صورت نقره گون
چون قرص مه می داشت
بالا بود
وان سیه چرده که می نالید
پایین بود
اگریک فرد انسان واحد یک بود
این تساوی زیر و رو می شد
حال می پرسم یک اگر با یک برابر بود
نان و مال مفت خواران
از کجا آماده می گردید
یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد ؟
یک اگر با یک برابر بود
پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد ؟
یا که زیر صربت شلاق له می گشت ؟
یک اگر با یک برابر بود
پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد ؟
معلم ناله آسا گفت
بچه ها در جزوه های خویش بنویسید
یک با یک برابر نیست


/خسروگلسرخی/

نظرات 4 + ارسال نظر
باقری چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:44 ق.ظ http://haqiqat.mihanblog.com/

«قالَ الاِْمامُ الْمَهْدِىُّ(علیه السلام):
أَنَا خاتَمُ الأَوْصِیاءِ وَ بى یَدْفَعُ اللّهُ الْبَلاءَ عَنْ أَهْلى وَ شیعَتى.»:
من آخرین نفر از اوصیا هستم، خداوند به وسیله من بلا را از خانواده و شیعیانم برطرف مىگرداند.
أَکْثِرُو الدُّعاءَ بِتَعْجیلِ الْفَرَجِ فَإِنَّ ذلِکَ فَرَجُکُمْ.»:
براى تعجیل فَرَج زیاد دعا کنید، زیرا همین دعا کردن، فَرَج و گشایش شماست.
نوکررخ ارباب نبیندسخت است
آغازولایت وامامت مولاصاحب الزمان برشیعیان ودوستدارانش به خصوص شمادوست بزرگوارمبارک
التماس دعا

چت روم فارسی چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 06:27 ق.ظ http://www.mihanchat.com

:: بزرگترین چت روم فارسی ::

سلام دوست عزیزم [گل]

از شما دعوت می کنم از بزرگترین چت روم فارسی زبانان دیدن کنید [گل]

ادرس : Www.MihanChat.Com

منتظر شما هستیم ...

راستی از شما ممنون میشم ما رو هم به پیوندها تون اضافه کنید [خجالت]

عنوان لینک : بزرگترین چت روم فارسی لینک : www.mihanchat.com

منتظرتیم ... [خجالت][گل]

farzad چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:37 ق.ظ http://www.405-3.blogfa.com

سلام.
این شعر خیلی زود بدل به اثری کلاسیک در شعر مقاومت این سرزمین شد. همواره همین موضوع و البته کلاسیک گشتن شاعرش برایم جذاب و محل سوال بوده است. جالب قضیه آنجاست که با وجود افول تم روشنفکری روسی در ایران اما گلسرخی همچنان خود را از پس اتفاقات بیرون می کشد و نشان می دهد. بعذ از اعترافات ابطحی به یاد دارم که خواهرم با صراحتی ترسناک از بزدلی ابطحی و شجاعت گلسرخی سخن می گفت درعین حال که اندکی پس از آن برادر کوچکش را قسم می داد که فکر مادر و خواهرانش را بکند و ...
موضوعات مورد وفاق اجتماعی تغییر کرده یا دیگر نخبگانی چون گلسرخی یافت نمی شوند که زندگی را با عظمتی آنی تاخت بزنند؟ ایا مناسبات اجتماعی دهه50 گلسرخی را انچنان بی پروا می نمود یا این خصوصیات فردی روشنفکران چپ بود که بدانان چنان جسارتی می بخشبد؟
جالب است که حتی نوع مقاومت دگراندیشان محاکمه شده بعد از انتخابات نیز متفاوت است. به تاج زاده و زیدآبادی و رمضان زاده بنگرید. و البته به نقل قول نبوی:من به میرحسین خیانت نمی کنم که انگار ته مایه هایی از ادبیات دهه 50 دارد.

دقیقا/حوادث بعدارانتخابات وبخصوص دادگاههای پس ازآن شدیداگلسرخی رابه یادمن میاورد:(اگرچه کاری که گلسرخی کرد جسارتی بودکه هیچکدام ازدادگاهیون فعلی نداشتند)
/....دادگاه نظامی بیش از هرچیز به بازار مکاره شباهت داشت که همه فروشندگان آن با عربده جویی و هوچیگری و دلال بازی یک کالا را عرضه می کردند : تبلیغات
و هدف این تبلیغات بازاری فقط یک نفر بود : شاه
ساواک برای رونق بازار مکاره عروسکی خود متهمان را بکار گرفت . اکثر متهمان مانند عروسکهای کوکی یکی پس از دیگری روی صحنه آمدند و کلمات جنون آمیزی را که ساواک در دهانشان گذاشته بود تکرار کردند.
به به گفتند چه چه زدند خوش رقصی کردند . با نچسب ترین جملات تملق ساواک را گفتند با چرک ترین کلمات اصلاحات شاهانه را ستودند و از بت اعظم طلب توبه کردند. و سرانجام در لحظه ای که می رفت تا لبخند رضایت و پیروزی بر صورت کریه دشمن و شاه بنشیند صدای رعد آسای گلسرخی چون شلاق صفیر کشان فرود آمد:
- به نام نامی مردم .
صدایش چونان رعد بران بود :
- من در دادگاهی که نه قانونی بودن و نه صلاحیت آنرا قبول دارم از خود دفاع نمیکنم . بعنوان یک مارکسیست خطابم با خلق و تاریخ است. هر چه شما بر من بیشتر بتازد من بیشتر بر خود می بالم چرا که هرچه از شما دورتر باشم به مردم نزدیکترم و هرچه کینه شما به من و عقایدم شدیدتر باشد لطف و حمایت توده از من قوی تر است . حتی اگر مرا به گور بسپارید – که خواهید سپرد – مردم از جسدم پرچم و سرود میسازند
رئیس دادگاه با به صدا در آوردن زنگ دنباله مدافعات گلسرخی را قطع کرد . سرهنگ غفارزاده با صدایی که سعی می کرد مثل یک دستور خشک و جدی باشد گفت :
فقط از خودتان دفاع کنید . حاشیه رفتن و تبلیغات مرامی را کنار بگذارید.
و به ماده 114 قانون دادرسی و کیفراتش استناد کرد.
گلسرخی تسخندی زد :
- از حرفهای من میترسید ؟
- رئیس دادگاه با عصبانیت فریاد زد :
به شما دستور می دهم ساکت شوید . بنشینید!
در چشمهای گلسرخی حریق افتاد صدای حماسه وارش بلند تر شد :

- به من دستور ندهید . بروید به سرجوخه ها و گروهبانهایتان دستور بدهید. خیال نمیکنم صدای من آنقدر بلند باشد که بتواند وچدان خفته ای را بیدار کند. خوف نکنید.می بینید که در این دادگاه باصطلاح محترم هم سرنیزه ها از شما حمایت می کنند.
ودر حالی که می نشست با سر به ردیف سربازان مسلحی که دورتادور دادگاه ایستاده بودند اشاره کرد.
پس از گلسرخی صدای بی تزلزل کرامت اله دانشیان در دادگاه پیچید و پس از او جغدها, شغال ها, وازده ها, معلولین سیاسی , با های هوی زوزهای کرکننده خود دوباره شروع کردن:.....................
وقتی دادگاه نظامی حکم اعدام گلسرخی و دانشیان را قرائت کرد , آن دو فقط لبخند زدند بعد دست یکدیگر را بگرمی فشردند و در آغوش هم فرو رفتند
گلسرخی گفت : رفیق !
و دانشیان تکرار کرد : بهترین رفیقم !/

.










































.

نیما جمعه 7 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:36 ب.ظ http://www.akhgaresorkh.wordpress.com

فقط می خوام کتابه "من یک شورشی هستم" اثر عباس سماکار رو بهتون معرفی کنم که دررالبطه با گلسرخی و کرامتن دانشیانه. خود سماکارهم با گلسرخی دستگیر و محاکمه شده. متن خیلی جالبی از دادگاه و زندان و اعدام داره.

ممنون ازمعرفیت.فقط امیدوارم بتونم پیداش کنم.ظاهرا شما گردکتابای کمیاب میگردین.کتاب هجدهم برومر لویی بناپارت روهم متاسفانه نتونستم پیداکنم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد